هنرستان فنی و حرفه ای کمال دانش

info@kamaledanesh.ir

0098-21-77208610

۱۳۹۸ جمعه ۳ خرداد

در این کتاب خاطرات فیل نایت موسس و بنیانگذار شرکت نایکی (یکی از مشهورترین نام‌های تجاری صنعت کفش در جهان) را می‌خوانیم. او که پـانزدهمین ثروتمند دنیاست در این کـتـاب فـوق‌الـعـاده داستـان خلق برند نایکی را نوشته است: از زندگی در خانواده‌ای معمولی تا خلق برند میلیارددلاری نایکی، مسیرِ شگفت‌انگیزِ مؤسس یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان و مسیر تسخیر مـوانع و عبور از مشکـلات و قـدم به قـدم جلـورفتن. این کـتـاب نه‌تنهـا راهـنمایی برای اهالی کسب‌وکـار و مدیریت است، بلکـه بـرای هر خواننده‌ای کـه به خود و آرزوهایش ایمان دارد خواندنی است؛ زندگی‌نامه‌ای که جنگیدن و دست‌نکشیدن را می‌آموزد. این کتاب با نام کفش باز نیز منتشر شده است.

قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر با معرفی کتاب (کتاب سمفونی کفش‌ها خاطرات بنیان‌گذار شرکت نایکی) با شما هستیم.

معرفی کتاب هنرستان رشته کامپیوتر

بخشی از متن کتاب
زودتر از همه بیدار می شدم. پیش تر از پرندگان و قبل از خورشید. لیوان قهوه ام را می نوشیدم. با عجله تکه ی بزرگی نان تست می لمباندم. شلوارک و گرمکنم را می پوشیدم. بندهای کفش سبز دویدنم را می بستم و نرم و بی صدا از در پشتی می زدم بیرون. 
حرکت های کششی پا، همسترینگ ها و کمر را انجام می دادم و با غرغر قدم های سنگین و کند آغازین را بر روی جاده ی خنک پوشیده در مه صبحگاهی برمی داشتم. راستی چرا همیشه شروع کردن این همه سخت است؟ 
نه ماشینی، نه کسی و نه هیچ نشانه ای از زندگی. من بودم و من و دنیایی که گویی تنها برای من بود. گرچه، به نظر می رسید درخت ها به طور غریبی متوجهم هستند. و باز، مثل همیشه، این اورگان بود. درخت ها می دانستند و همیشه هوایت را داشتند.
با خودم گفتم چه جای زیبایی برای متولد شدن. خوب نگاه کردم؛ آرام، سبز و تسلی بخش. به اینکه می توانستم اورگان را خانه ی خودم بدانم افتخار می کردم. به اینکه پورتلند کوچک زادگاهم بود می بالیدم. اما تیزی حسرتی را هم احساس می کردم. اورگان با همه ی زیبایی هایش در ذهن بعضی از مردم جایی است که گویی هیچ اتفاق بزرگی در جغرافیای آن روی نداده. اگر ما اورگانی ها به چیزی معروف بودیم، خط آهن قدیمی و تاریخی مان بود که می بایست مثل برق می ساختیمش تا به اینجا برسیم. بعد از آن، دیگر همه چیز اینجا آرام و رام بوده است. 
بهترین معلم همه ی زندگی ام، یکی از بهترین مردانی که در تمام زندگی شناختم، همیشه در موردش حرف می زد. «آن خط آهن روشنای کارنامه ی ماست.» با جوش وخروش می گفت: «شخصیت ما، سرنوشت ما و دی ان ای ماست.» ورد زبانش بود که: «ترسوها هرگز شروعش نکردند، ضعیف ها هم در میانه ی کار درماندند. و تنها ما باقی ماندیم.» 
ما. ما اورگانی ها. معتقد بود خیلی از روحیات مترقی و پیشرو در طول ساخت این راه آهن به دست آمده است. مثلاً، حسِ شدنی دانستن کارهای بزرگ و دست برداشتن از بدبینی ها و نمی توانیم گفتن ها.
این وظیفه ی ما اورگانی ها است که این خصیصه ها را زنده نگه داریم. 

هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
سرم را به نشانه ی احترام تکان می دادم. آن مرد را دوست داشتم، ولی بعضی وقت ها موقع خداحافظی با خودم فکر می کردم: « خدایا، اینکه فقط یک خط آهن زشت و بدترکیب است.» 
آن صبح مه آلود، آن صبح سرنوشت ساز ۱۹۶۲. به تازگی و بعد از هفت سال دوری از خانه، راهم را پیدا کردم و روی خط آهن زندگی ام قدم گذاشتم. حضور دوباره در زادگاهم و خیس شدن دوباره زیر ضربات باران های هرروزه ی اورگان حس غریبی داشت، اما از آن غریب تر زندگی مجدد زیر سقف پدر و مادرم به همراه خواهرهای دوقلویم و خوابیدن در تختخواب کودکی ام بود. آخر شب ها، در حالی که طاق باز دراز کشیده بودم، به کتاب های دانشگاهی، جام های قهرمانی و مدال های دوره ی دبیرستانم خیره می شدم و با خودم می گفتم: « این منم؟ هنوز؟ » 
انتهای جاده سرعتم را بیشتر کردم. نفسم به شکل هاله ای گرد و یخی، چرخ زنان، داخل مه می شد. اولین فاز بیداری فیزیکی را مزمزه می کردم، آن لحظه ی درخشان خوشایندی را که هنوز ذهن کاملاً هوشیار نیست، وقتی اندام ها و مفاصل تازه در حال شل و روان شدن هستند و کالبد خشک رو به نرمی می گذارد؛ جامد به مایع. 
با خودم گفتم روی کاغذ من یک آدم بالغ دانش آموخته ی دانشگاه خوبی مثل دانشگاه اورگان هستم. کارشناسی ارشدم را از استنفورد - یکی از بهترین مدرسه های اقتصاد - گرفته بودم. از یک سال تمام خدمت در ارتش آمریکا - پایگاه های فورت لوییس و فورت اوستیس ــ جان به در برده بودم. رزومه ام می گفت سربازی آموزش دیده و همه چیزتمام هستم. یک مرد بیست و چهار ساله ی کامل. ولی در تعجب بودم که چرا و چرا هنوز احساس بچگی می کردم. 
از آن بدتر اینکه خودم را درست مثل همان بچه ی رنگ پریده ی خجالتی لاغرمردنی ای که همیشه بودم حس می کردم. شاید برای آنکه هنوز هیچ چیز زندگی را درست تجربه نکرده بودم. حتی چیزهای کم اهمیتی مثل وسوسه ها و هیجانات نوجوانی و جوانی. حتی یک سیگار دود نکرده بودم، هیچ وقت مواد نزده بودم. هیچ قانون جزئی و بی اهمیتی را نشکسته بودم، چه برسد به قوانین مهم و حیاتی. دهه ی شصت بود، عصر شورش و عصیان، و من گویی تنها آمریکایی ای بودم که حتی یک بار شورش نکرده بود. حتی یک مورد هم به خاطرم نمی رسید که بی خیال شده باشم و کاری غیرمنتظره انجام داده باشم. 

منبع: فیدیبو

           کمال‌گرایی در میان جوانان به شدت افزایش یافته است، اما کارشناسان می‌گویند روش‌هایی برای اجتناب از آن وجود دارد.
           اما چگونه؟​ اندکی دقت در تمام هنرهای ایرانی نشان دهنده این موضوع است که هنر درمانی تنها به چند رشته هنری محدود نمی شود و شاید بسیاری از هنرها امکان درمان بیماری های روحی و روانی را برای بیماران فراهم کنند.
           والدین نباید در تربیت کودک خود نگران حرف مردم باشند. قربانی کردن فرزندتان بخاطر دیگران، شخصیت و آینده کودک شما را تخریب می کند. برای داشتن کودکی مستقل و قدرتمند در آینده باید از همین امروز دست به کار شوید زیرا نحوه برخورد والدین با کودکان ارتباط مستقیمی با تربیت آنان دارد.
           داشتن شجاعت برای هر فردی مهم و حائز اهمیت است و اغلب والدین علاقه مند هستند که کودکی شجاع و جسور داشته باشند، روش های مناسبی برای تربیت کودک شجاع وجود دارد.
           ما آدما خیلی وقتا به این فکر می‌کنیم که چه کاری انجام بدیم تا حال آدم‌های دیگه رو بهتر کنیم و اثرات مثبت کار نیکمون رو توی زندگی خودمون هم احساس کنیم.